گریه کار کمی است
برای توصیف نداشتنت…
دارم به رفتار پر شکوهی
شبیه به
مرگ
فکر می کنم…!
*.:。✿*゚ ‘゚・عشقم دوستتـــــــــــدارم*.:。✿*゚ ‘゚・
ilove you ali
دســــــــــتهایم را محکمتر فشار بده عشـــق من… آهای کافـﮧ چی … در این روزهاے پر رفت و بی آمد ندیدی عزیزی را کـﮧ تمام ِ تلاشش در رفتـטּ بود و نماندטּ ؟ این آخرے ها خبر دیدنش را در کافـﮧ اے بـﮧ مـטּ دادند ؛ اگر رفتـﮧ کـﮧ هیچاگر باز هم آمد تو قهوه ای تلخ تر از تمامی تلخ ها بـﮧ حساب مـטּ برایش بریز , اگر از تلخی اش گلـﮧ و شکایتی کرد بگو :فلانی گفت :این تلخی در برابر رفتنت هیچ است . بگو : کـﮧ فلانی در بـﮧ در این کافه بـﮧ آטּ کافه در پی تو بود بی انصاف !آهای کافـﮧ چی حواست با مـטּ است ؟ چــــــــــایت را تلــــــــخ ننـــــــــوش، کافی ســـــــــــــــت صــــــــــــدایم کنی… تا تمام قــــــــــندهای دلــــــــــم را برایت آب کـــــــــــــــنم… نمی دانم یروز غروب تو کوچه ها بارون میومد … دسـت بـه “صورتـم” نـزن ! می تـرسم بیـفتـد نقـاب خنـدانـی کـه بـر چهـره دارم ! و بعــد سیـل ِ اشـک هـایـم “تـــــــــــو” را بـا خـود ببــرد و بـاز من بمانم و تنهــــــایی …!!! دلم میخواهد … آرزو کن با من! که اگر خواست زمستان برود … گرمی دست تو باشد … آرزو کن با من ! “ما” ی ما “من” نشود … آرزو کن با من … ! سایه ات از سر تنهایی من کم نشود … دیشب در جاده های سکوت … در ایستگاه عشق ،هر چه منتظر ماندم کسی برای لمس تنهاییم ، توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه برگشتم… مترسک ناز می کند … کلاغ ها فریاد می زنند … و من سکوت می کنم …. این مزرعه ی زندگی من است … خشک و بی نشان … هی غریبه… روی کسی دست گذاشتی که همه ی دنیامه بی وجدان انقدر راحت بهش نگو عزیزم سختمه… آرام بگیر دلم … تنگ نشو برایش … مگر نشنیدی جمله ی آخرش را ! “چیزی بینمان نبوده” کــــاش جایــــی برویــــم …! تابلویــــی داشـتــــه باشـــــد .. کــــه رویــــش خـــــدا نـوشتــــه باشـــد : پــــــایــــــان تمــــــــام دلتنگـــی هــــــا …………! فکر می کردم تنهایی یعنی … به پایان رسیده ام اما نقطه نمی گذارم … یک ویرگول میگذارم … این هم امیدیست ، شاید که برگردی … آرزوی من ماندن اوست … خدایا اگرآرزوی او رفتن من است … آرزوی او را براورده کن … من جز آرزوی او آرزویی ندارم … !!! شک کرده بـودم کسی بین ماست ! حالا یقین دارم “مـن” بین دو نفر بودم ! چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من! سردش بود دلم را برایش سوزاندم!!! گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت: خـداحـافـظ … قــاب گــرفتمــــ بــ ــه صـورتـم آویختــم ! حــالا بـا خیــال راحــت هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ ” بغـــض ” مـیکنمــــ … میگوینــد: بــاران کــه میزنــد … بــوی ” خــاک “ بلنــد می شــود … امــا … اینجــا بــاران کــه میزنــد … بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود …! سبد قلبم را پر خواهم کرد از عطر تنــت ، تا که یادم باشد روزی اینجا بودی… نزدیک تر از من به خودم…! انصـــاف نبـــود … رفــتنت با خــودت بـاشــد ، فـــرامـــوش کــردنت بــا مــن … شـــاید برایت عجیب ســت این همه آرامشـــم ! خــودمـــانی بگویــم ؛ … به آخر که برسی ، دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . . من خوبـــــــم..! عاشق نیستم.. فقط گاهـــی به یادش که می افتم، دلم تنگــــ میشود… این که عــــشق نیست… هســــــــت…؟ ازجوانیم...... گله داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم... ای خداااااااااا....... بدجوردلم گرفته.... نگام کن.. ilove you ali علی دوستتدارم......
برچسبها:
اینجا خــــــــیلی ها سر جــــــــــدایی تو و من شـــــــرط بـــــــــــسته اند…
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
درد کدام پرنده هنگام کوچ
در پاییز جا مانده است
که برگ ها
هرچه می ریزند
شانه های درختان
سبک تر نمی شود…
برچسبها:
چیک چیک صدای گریه ی ناودون میومد …
بارون دونه دونه از هر سو روون بود …
مرغ خسته اون شب کنج آشیون بود …
هنوز اون روز فراموشم نمیشه …
که بادست قشنگت روی شیشه …
کشیدی عکس قلبی و نوشتی …
واسه امروز و فردا و همیشه …
برچسبها:
برچسبها:
چند وقــتی کرکره دلمو بکشم پاییـــن …
یه پارچـــه سیـاه بزنم درش و بنـویسم:
کسی نمـــــــرده
فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
من …
سکوت …
پنجره های خاک گرفته …
اتاق خالی از تو …
نمیدانستم سنگینی اش بیشتر می شود در ازدحام آدم ها !
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: